کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم وَ می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

۲۲ اسفند ۱۳۹۶
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

امشب، دقایق طولانی‌ به این آتش خیره بودم
از لحظهٔ روشن شدنش‌ تا سوختن آخرین هیزم..

یکی از لذت‌های کوچک زندگی‌ برای من همین است.. اینکه غرق در همان لحظه، سرازیر شوی به آنچه که در بیداری، از تو دریغ می‌دارند.
همه رفته بودند و من در میان آتش، تمام این سال‌ها را زندگی می‌کردم. به آسمان نگاه کردم صاف صاف بود.. یادم آمد دوسال پیش، بالای سر آتشی که افروخته بودیم تکه‌ابری سیاه، هوای باریدن داشت.
به‌ تو گفتم:

اون ابرُ می‌بینی؟
ترسِ بارون و خاموش شدن
تا لحظهٔ سوختنِ آخرین هیزم،
با آتیش می‌مونه…

امروز باور دارم، زندگی به قدر همین ترس‌ باختن و ازدست دادن، از ما یک بازیگر فوق‌العاده می‌سازد.
آنجا که همه‌چیز به ظاهر آرام است، زندگی از مدت‌ها قبلش به خوابی ابدی فرو رفته.

۰ نظر
6
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
آرام بگیر امشب ، ما هردو پُر از دردیم
نوشته بعدی
برقص و زندگی کن ( چهارمین نامه به هامون)

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

دوستی با آدم های بزرگ، بزرگت میکند.

۱۱ شهریور ۱۳۹۶

در لباسِ مدرنیزاسیون

۴ بهمن ۱۳۹۵

اگه قصه‌ای برای گفتن نداری برای چی زنده‌ای؟

۲۴ اسفند ۱۳۹۸

رویاها باید به مقصد برسند

۲۱ تیر ۱۳۹۷

آه از آن رفتگان بی‌برگشت

۲۶ فروردین ۱۳۹۹

پایان سفرهای سرگردانی

۱۶ اسفند ۱۳۹۶

در بابِ اهمیت آموزش (٢)

۶ تیر ۱۳۹۶

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم –...

۹ فروردین ۱۳۹۹

در بابِ اهمیت آموزش (۴)

۱۲ تیر ۱۳۹۶

آواز غم

۱۸ مهر ۱۳۹۹

دسته بندی

  • تفکر (۲۵)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • خودکاوی (۴۵)
  • فلسفه‌بافی (۲۴)
  • کارنامه (۱۳)
  • کافه کتاب (۶۴)
  • گفتگوها (۳)
  • مغز (۵)
  • یادداشت‌ها (۱۵۵)
    • نامه به هامون (۱۳)

آخرین نوشته ها

  • شب‌های روشن – داستایفسکی
  • نخبه به مثابه فیلسوف تناقض‌ها
  • شاید امروز،‌ پایانش باشد…
  • با این‌همه، چه بلند چه بالا پرواز می‌کنی!
  • تو وارث یک تاریخی
  • فاوست – گوته
  • کفر و ایمان چه به هم نزدیک است…
  • درباره فیلم The Father
  • رنج بازگشت
  • واحه‌ای در لحظه – داریوش شایگان

دیدگاه ها

  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • دکتر محمودی فر در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • شهلا صفائی در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • شادي در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • امید هیچ معجزی ز مرده نیست.. | کوچ - شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • شهلا صفائی در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • یلدا در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • محسن در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.