مدتی قبل، فرصتی پیش آمد و به طبیعت بکر و زیبای ماسال رفتم.
روستای اولسبلنگا و حتی ارتفاعاتی بسیار بالاتر تا مشهد میرزا کوچک خان جنگلی.
داشتن همقدم و همسفرانی خوب که در سکوت و خلوتی عمیق با «خود»، مشترک بودیم، این سفر را دلچسب تر کرد.
ساعت ها پیاده روی در دل کوه و جنگل و ییلاق، و مبهوت سبز تازه متولد شده ی فروردین در دل دشتی انبوه از درخت، صدای پرندگان و خروش رودخانه، تا آنجا که آنقدر بالا می روی تا ابر و مه زیر پایت در حرکت است و اگر اندکی دور شوی خودت نیز میان آن گم می شوی تا بگذرد.. تا صبوری کنی و بگذری… و دیدن دنیا از آن بالا مثل همیشه که رویای پرواز، مرا به وجد می آورد، این بار نیز بغضی عمیق در گلویم به جا گذاشته بود.
تا چشم کار می کرد اثری از هیچ صنعت و آلودگی و تمدنی در کار نبود.
و آنجا که اثری از ابتکارات خودخواهانه ی آدمی نباشد زندگی حقیقی در جریان است.
کلبه های چوبی در دل طبیعتی سبز و یکنواخت، مرا به یاد چشم اندازهای دور سوئیس می انداخت با این تفاوت که اینجا با چندساعت پیاده روی و کوهنوردی به آن رسیده بودی و یادگار سرزمینی بود که در آن زندگی می کردی و شاید تا به امروز، گنجینه هایش را کشف نکرده بودی.
در این قدم زدن ها و خلوت کردن ها بیش از همیشه به «خودم» فکر کردم. به اینکه چه دالان های تودرتویی درون من است و آن را مصرانه بیرون از خود جستجو می کنم. اینکه سرزمین های بکر ودست نخورده ی وجود من کجاست؟ و چطور می توانم آن را کشف کنم؟
برای لحظاتی پاهایم را دراز کردم و به درختی تکیه دادم و چشمانم را بستم.
زندگی با تمام قدرت در تک تک سلول های تنم جریان داشت و گاه قدر آن را ندانسته بودم.
برای لحظه ای عشقبازی ای عمیق، میان روح و تنم آغاز شد برای تولدی دوباره و من به روی این فرصت، آغوش گشودم تا ذره ذره غبار این سالها را از قلبم بشوید و با خود ببرد.
کمی آنطرف تر میان صدای زنگوله های گله ای بزرگ، صدای خنده ی من نیز گم شد.
من نیز جزئی از آن هستی شده بودم.
۴ نظر
با همت و تلاش بی وقفۀ ما انسان های به ظاهر متمدن، رفتن در عمق طبیعت و تجربه تنفس اکسیژن با غلظت بالا و بدون ریزگردها و آلاینده های مرسوم و رایج شهرها، کم کم تبدیل به یک رویای دست نیافتنی میشه. قطعا تجربه فلو شدن در چنین فضایی، میتونه یکی از خاطرات فراموش نشدنی باشه و روزها، حال و هوای آدم رو خوب می کنه
دقیقاً همینطوره. کسانی که قصد زندگی کردن دارند و نه صرفاً زنده مانی؛ این گونه فرصت ها را غنیمت می دانند. روزها و لحظات و خاطراتی که «جزو طول عمر محسوب نمیشه» یا «دقیقا همین روزها جزو طول عمر به حساب میاد.» !
شهلای جان!
سلام
[ مقدار زیادی تعریف از بلاگ و قلم فوق العادت ]
پایان
مهدی عزیز
ممنونم از لطف و مهر همیشگیت ?
خوشحالم اینجا میبینمت:)