حالا که تنها یک روز به بهار مانده، خیلی اتفاقی چشمم به نوشته ی یکسال پیش افتاد. “از پشت این حصار آمدن بهار را به انتظار می نشینم… یک روز،…
آخرین نوشته های من
-
-
چند پست قبل، مطلبی نوشتم با عنوان بهشت من که خاطره ی چند روز قبل را برایم ساخت و چه زیبا به یادگار گذاشت. __ داریم کجا میریم؟ ++ میبرمت…
-
رفتن غیر منتظره ات مرا به باورِ بیهودگی این زندگی نزدیک تر کرد. به همان که خیلی وقت است می دانیم؛ ولی در تقلا برای پنهان کردنش، در هرچیزی معنایی…
-
میان من و تو هیچ نبود جز جسارت عاشقی. تو گذشته ات را پشت در جا گذاشتی و من تمام قوانین و باورهایم را بیرون آورده و روی میز گذاشتم.…
-
گاهی دلتنگ روزهایی می شوم که فارغ از هیاهوی دنیا، دل میدادم به عاشقیِ گل ها و درختان باغچه و غرق در بازی رنگ ها و عطرها، به بازیگوشی پروانه…
-
پیش نوشت: ده روز پیش بود که بعد از ماهها، با شیوا تجدید دیدار کردم. شیوا از آن دست آدم های پرتلاش و دوست داشتنی ست که از معاشرت با…
-
کولی وار چرخ می زنم و می رقصم و میان سرگیجه ای از آواز، در خلسه ای شورانگیز، مست میشوم… پرده ی هراس را با هر چرخی که روی پنجه…
-
زندگی را با چیزهای بسیار ساده، پُر باید کرد. ساده ها، سطحی نیستند. خرید چند سیب ترش می تواند به عمق فلسفه ی ملاصدرا باشد. مشکل ما این نیست که…
-
پیش نوشت: جاناتان مرغ دریایی،یکی از زیباترین کتاب هایی ست که خوانده ام. با اینکه نخستین بار،شش سال پیش بود که خواندمش ولی تا امروز هروقت نیاز به یک حال…
-
گاهی اوقات در اوج درد و ناامیدی، در اوج یأس و بُریدن، یک لحظه احساس میکنی به شهود رسیدی؛ همان یک لحظه، همان جرقه، همان حس عمیقِ کشفِ چیزی که میدانی…
-
سالها طول کشید تا فهمیدم “زندگی”، که گمان میکردم یک بازی و شبیه یک خواب طولانی ست، بیشتر شبیه قصه است! و ما راوی دنیایی از ماجراییم که فقط “ترین…
-
دیشب، غرق پرسش هایی فلسفی، خواب را از دیگران هم دریغ کردم. با حوصله به من پاسخ میدادند ولی از آغاز می دانستم، منبعِ درایت و آگاهی و تحلیل هایشان،…
-
وقتی از من دوری دنیا را بهتر می بینم. بودنت، دیدگانم را بین وسعت بازوانت، محدود می کند.. آنجا که من سالها چون کودکی خسته معصومانه در آن به خواب…
-
برخلاف تمام اوقاتی که سکوت، تنها همدم لحظات زندگی من بوده است، و اگر گفتگویی بوده، ساعت های خلوت شب، در درونم اتفاق می افتاد، با تو که صحبت می…