پیش از این در مورد مغز اجتماعی باهم حرف زدیم.(+)
اینکه مغز فقط یک عضو بدن نیست و با فرهنگ ما، جامعه ما و با هستی ما (از نظر زیست اجتماعی) در ارتباط است.
و در واقع صرفا بیولوژیک و زیستی نیست بلکه اجتماعی و فرهنگی هم هست.
یعنی تمام مسائلی که با آگاهی ما ارتباط دارند مثل هنر، با مغزمان در ارتباطند.
مغز، ذهن را تولید میکند و ما میتوانیم از طریق ذهن با تمام مسائل اجتماعی، ارتباط برقرار کنیم.
در واقع مغز اجتماعی، پیوندی بین علوم طبیعی و علوم انسانی برقرار میکند و شکاف بین این دو حوزه را پر میکند و ما میتوانیم با شناخت کارکرد مغز، به ریشه بسیاری از دردهای اجتماعی دست پیدا کنیم.
ما موجوداتی اجتماعی هستیم که در شبکهای از روابط احاطه شدهایم که بدون آن، بقای ما امکانپذیر نیست.
به لحاظ فرهنگی، انسانهای غیراجتماعی چندان تفاوتی با میمونهای آدمنما با مغزهای بزرگ ندارند؛
و هیچ جزئی از تمدن ما بدون رفتار اجتماعی در مقیاس بزرگ ممکن نیست.
بیشتر رفتار اجتماعی از مکانیزمهای روانشناختی و عصبی زیستی که با سایر انواع پستانداران دیگر سهیم هستیم ناشی میشود.
پیشتر، علت بزرگتر بودن اندازه مغز نخستیسانان در مقایسه با جانداران دیگر “رفتارهای اجتماعی” آنان بیان شده بود.
(نخستیسانان یا نخستیها ( Primates) یکی از راستههای پستانداران است که شامل تمامی میمونها، کَپیها و انسان میشود. )
به عبارت دیگر، نخستیسانانی که در گروههای اجتماعی بزرگتر زندگی کرده و روابط اجتماعی پیچیدهتری را دنبال میکنند، به مغزهای بزرگتری برای مدیریت مناسب تمام روابط اجتماعی خود نیاز دارند.
(این همان فرضیه مغز اجتماعی است که دو دهه است بین دانشمندان، جایگاه خاصی پیدا کرده است.)
ولی خب همچنان این فرضیه مخالفان خود را دارد. مثلا گروهی از محققان بر این باورند که نظریه مغز اجتماعی گویای تمام ابعاد ماجرا نیست و اندازه مغز بیش از هر چیز تابع رژیم غذایی نخستیها بوده است.
زمانی که فرضیه مغز اجتماعی مطرح شد، نخستیسانانی مانند اورانگوتانها مطرح نبودند؛ اورانگوتانها میتوانستند ناقض فرضیه باشند زیرا به رغم داشتن سبک زندگی تنها، دارای مغزهای بزرگی هستند.
اینطور جا افتاده که نخستی سانان میوهخوار در مقایسه با نخستی سانان برگخوار از مغز بزرگتری برخوردار بودند.
این باور احتمالا به دو دلیل شکل گرفته است:
اول اینکه خوردن میوه به خاطر ارزش غذایی بالاترش دارای فواید بیشتری است
و دوم اینکه هضم برگها نسبت به میوهها به مراتب کار سختتری است.
و میوه به شکل نامنظمتری در فضا و زمان پخش شده که همین مسئله موجب پیچیدهتر شدن فرآیند یافتن میوه میشود.
از آنجایی که میوه به نسبت برگ درختان سختتر یافت میشود، میوهخواران مسافتهای طولانیتری را برای پیدا کردنش طی میکنند.
به همین خاطر، آنها برای پیمودن این مسافتهای طولانی، گروههای اجتماعی بزرگتری را تشکیل میدهند.
البته بدین معنا نیست که اندازه گروه اجتماعی جانداران هیچ نقشی در سیر تکامل مغزهای بزرگتر نداشته است.
این پژوهش نشان میدهد که اندازه مغز بیش از آنکه با پیچیدگی اجتماعی مرتبط باشد، با رژیم غذایی ارتباط دارد.
چون فرضیه مغز اجتماعی بر این مبنا کار میکند که: یک نیرو به نیروهای دیگر برتری دارد.
رابین دانبار با یافتههای پژوهش جدید مخالفت است.
به عقیده او اولا اندازه کلی مغز، فاکتور اصلی نیست. در حقیقت، اندازه بخش خاصی از مغز به نام نئوکورتکس است که در فرآیند ادراک، استدلال مکانی و زبان نقش کلیدی را بازی میکند.
بین حجم نئوکورتکس و حجم مغز ارتباط وجود دارد.
تحلیلهای فرضیه مغز اجتماعی نشان داد که اندازه گروههای اجتماعی با اندازه کلی مغز چندان ارتباطی ندارد و ارتباطش با اندازه نئوکورتکس است.
دوم اینکه نیازی نیست اندازه گروه اجتماعی و رژیم غذایی را به عنوان دو توضیح جایگزین تکامل مغز دانست.
«هر دو لزوما صحیح هستند.» این ویژگیها باید در سطحی عمیقتر با هم در ارتباط باشند.
«نمیتوان مغزی بزرگ برای مدیریت همه فرآیندهای اجتماعی و غیراجتماعی داشت مگر آنکه رژیم غذایی تغییر کند تا امکان دریافت بیشتر مواد مغذی برای رشد مغز فراهم شود.»
با تمام اوصاف، دانبار همچنان معتقد است که اندازه گروههای اجتماعی، و نه رژیم غذایی، نیروی محرک اصلی است.
به اعتقاد او، تکامل هوش بشری وسیلهای برای حل مشکلات زیستی نبوده بلکه ابزار بقا و تولیدمثل انبوه و گروههای پیچیده اجتماعی است.
و اندازه مغز انسان که بطور نامتناسبی بزرگ است، نتیجه حضور او در گروههای اجتماعی بزرگ و پیچیده است.
منبع تصویر: (+)
۲ نظر
آره یک جایی خوندم کشف آتش و پختن غذا نقش بسزایی در تکامل و پیشرفت بشر بازی میکنه در واقع قبل از اون انسان خام خوار بود و بیشتر انرژی مغز صرف گوارش غذا میشد با کشف اتش و غذای پخته مغز انرژی خودش رو برای اختراعات و اکتشافات بیشتر و شناخت هرچه بیشتر جهان صرف کرد ولی نمیدونستم اندازه مغز میتونه با عادات اجتماعی مرتبط باشه
پژوهشهای زیادی روی مغز میشه و هرکدوم یک سری مخالف و یک سری پیرو داره.
ولی من با نظر رابین دانبار بیشتر موافقم که نیروی محرک اصلی رو اندازه گروههای اجتماعی میدونه و رژیم و عادات غذایی، اگرچه تاثیرگذار ولی در ردههای بعد قرار میگیرند.