کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم وَ می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من
تفکریادداشت‌ها

درباره ی تغییر و بالا بردن استانداردها

۸ آبان ۱۳۹۸
درباره ی تغییر و بالا بردن استانداردها

این پست را صرفاً برای این می‌نویسم که به نوشتن پاییند بمانم.

نه بخاطر این‌که همیشه سندروم «کامل بودن»، دمار از روزگارم درمی‌آورد، بلکه به این دلیل که می‌دانم پیوستگی و دشواری همین تعهد به خود و تعهد به قول و قرارهایی که با خود می‌گذارم، به رشد فکری‌ام کمک می‌کند و استانداردهایم را در بلندمدت بالا می‌برد. 

اصلا برایم مهم نیست که ممکن است چقدر مزخرف بنویسم، ولی همینکه خودم را مجبور به نوشتن می‌کنم و به قرارم برای هرروز نوشتن پایبند می‌مانم، فاصله‌ام با امروزم بیشتر می‌شود و در کنارش ضریب نارضایتی‌ام بالا می‌رود و به استانداردهای بالاتری فکر خواهم کرد.

باور دارم اساس رشد و تغییر، نارضایتی از شرایط موجود خواهد بود و آدم‌ها تا زمانی که در حاشیه امن و راحتی خود باقی بمانند، این را تجربه نخواهند کرد.

و من می‌نویسم، در هر شرایطی. با هر ابزار ممکنی. چون به چیزی غیر از وضعیت فعلی‌ام فکر می‌کنم.

به اینکه ممکن است باز هم وقت و منابع زیادی تلف کنم ولی دست‌کم در سطح بالاتر و زمین بازی بزرگ‌تری.

الان وضعیت ایده‌آل برایم این بود که با وجود خستگی زیاد، لپ‌تاپم را باز می‌کردم و در ورد تایپ می‌‌کردم و بعد خوشگلش می‌کردم و در بلاگم منتشر می‌کردم.

ولی به جایش در جاده و در حرکت، با موزیک و اذانی که توأمان پخش می‌شود و گویی عقاید و شاید پریشانی جانبدارانش را به رخ می‌کشد، در نوت گوشی با کمترین نوری که مزاحم راننده نشود یک چشمم به جاده‌ است و یک چشمم به صفحه.

البته که این خوب است، در شرایط مخوف‌تری مجبور شد‌ه‌ام حتی رمزگونه برای خودم وویس بگذارم مبادا ایده‌ام یادم برود و در فرصت مناسب، به خدمتش برسم.

این همه گزافه گویی کردم که بگویم این روزها، نوشتن بهانه‌ای شد تا دوباره استانداردهایم را بازبینی کنم؛

اینکه

  • چه کسانی اطرافم هستند؟
  • دغدغه‌هایم چیست؟
  • دغدغه‌های آنان چیست؟
  • چه چیزهایی از آدم‌های اطرافم می‌آموزم؟
  • چه داشته‌ای برایشان دارد این دوستی/هم‌فکری/هم‌سکوتی یا ارتباط از هر جنسی.
  • آیا به رشد فکری‌ام کمک می‌کنند یا در همین نقطه باقی می‌مانم؟
  • آیا از من بالاترند و من می‌توانم از آن‌ها یاد بگیرم؟
  • اگر نه، چهتغییراتی باید بدهم؟
  • کدام ارزش‌هایم امروز دیگر کار نمی‌کند و یا تغییر کرده ولی همچنان کامل کنارش نگذاشته‌ام و چون وزنه به پایم باقی مانده؟
  • کدام باورهایم نیاز به ویرایش دارد؟
  • چه افراد جدیدی می‌خواهم در شبکه اطرافم حضور داشته باشند؟
  • چه چیزهایی باید کاملحذف شوند؟
  • به چه منابعی نیاز دارم؟
  • این مسیر، چه هزینه‌هایی برایم دارد؟
  • آیا دو سال دیگر، از دستاورد این تصمیم/انتخاب، با توجه به مدل ذهنی و داشته‌های امروزم، راضی خواهم بود؟

وقتی صحبت از استانداردها می‌کنم، منظورم یک دستورالعمل یکسان برای همه آدم‌ها نیست.

چرا که زندگی را نمی‌شود از روی کتابآشپزی پخت و هزینه‌اش فقط گرسنگی آن وعده باشد.

بلکه هرکس به تناسب ساختار ذهنی، روانی و فیزیکی‌اش، باید اولویت‌هایش رامشخص کند و اهدافش را با توجه به شرایط خاص خودش، طراحی کند.

چنانچه من این روزها، همچون دیگر مقاطع زندگی‌ام که حس می‌کردم وقت تغییر است، در حال چیدن استانداردهای جدیدی هستم.

چندروز پیش، صادق حرف خوبی به من زد؛ گفت:

« توی نمودار، نقطه عطف و نقطه بحرانی یه جاست. جایی که نمودار تغییر جهت می‌ده. »

روزهاست که این جمله را با خودم تکرار می‌کنم؛

نقطه عطف و نقطه بحرانی یه جاست

نقطه عطف و نقطه بحرانی یه جاست

نقطه عطف و نقطه بحرانی یه جاست

و شاید بحران و‌ چالش امروزم، بی‌آنکه بدانم، برایم نقطه عطف هم باشد و اینجا جایی‌ست که نمودار زندگی من دارد تغییر می‌کند.

و من در این تغییر، و در این چینش و بازبینی ارزش‌ها و استانداردها و اهداف، حواسم هست که مهم‌ترین چیز را فراموش نکنم:

این که خودم باشم.

به قول ناوال راویکانت:

No one can compete with you on being you

هیچ کس نمی‌تونه توی «خودت بودن» با تو رقابت کنه.

 

زندگی با استانداردها و معیارهای دیگران، از من کسی می‌سازد که نیستم و در عمل، موفقیت‌ و دستاوردی برایم نخواهد داشت و یا اگرهم داشته باشد بعدها ضرر بیشتری به من و ساختار جسمی و ذهنی‌ام وارد خواهد کرد.

بنابراین پیش از هرچیز سعی می‌کنم خودم را بهتر بشناسم و به اصالت آنچه هستم پایبند باشم.

در قدم بعدی، دست از کمال‌گرایی برمی‌دارم و انتخاب می‌کنم قرار است روی بالا بردن چه استاندارد یا معیاری متمرکز شوم.

وقتی تصمیم گرفتم و تمام احتمالات را در نظر گرفتم و منابعی که برای شروع می‌خواهم را آماده کردم، کمی می‌ایستم!

دقیقاً همان جایی که شوق و هیجان شروع دارم کمی مکث می‌کنم و سرعتم را کم می‌کنم.

قرار نیست بعداً کم بیاورم.

یادم باشد این هیجان اولیه، همیشه سوخت لازم برای حرکتم را فراهم نمی‌کند و باید آرام آرام به «درک» و «شناخت» از آنچه می‌خواهم بدل شود.

شناختی که اگرهم هیجانی نبود و یا خسته بودم، به من دلایلی برای ادامه دادن بدهد، برای تلاش بیشتر، برای یادآوری آنچه که می‌توانم با آن، مزیت رقابتی ایجاد کنم و رو به جلو حرکت کنم.

در این بازی، کسی به خوبی من نمی‌تواند،
قواعد بازی من را بچیند،
استانداردهایم را تعیین کند
و برای بالا بردنش دلسوزانه تلاش کند.

 

 

 

پی نوشت: جمله داخل عکس را از گزین گویه های شاهین کلانتری، وام گرفتم.

۹ نظر
14
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
روزی که فهمیدم وسواس فکری دارم
نوشته بعدی
شبکه اجتماعی و اثر دوستی های ما

۹ نظر

ملیحه ۸ آبان ۱۳۹۸ - ۹:۱۶ ب٫ظ

نوشته های تو در هر حالی برای من ستودنی است.
بنویس همیشه و برقرار باش در این کنار ما هم استفاده می کنیم و لذت می بریم.

پاسخ
شهلا صفائی ۹ آبان ۱۳۹۸ - ۹:۴۸ ب٫ظ

ممنونم از تو 🙏🌷

پاسخ
صادق ۸ آبان ۱۳۹۸ - ۹:۴۶ ب٫ظ

یاد دو تا شعر همزمان افتادم یکی از شاملو اون یکی از مولای رومی
میگه:

جهان را که آفرید ؟؟
جهان را ؟
جهان را من آفریده ام
و جز آن که چون منش انگشتان معجزه گر باشد که را طاقت پاسخ گفتن این هست
به کرشمه ای دست بر آورده
و جهان را به الگوی خویش بریده ام

مولای رومی هم میگه:
آرزو در تو گرگان خداست / زان که هر طالب به مطلوبی سزاست

این که دست از کمال گرایی مطلق بر میداری خوبه چون مطلق کمال گرا بودن انسان رو فلج می‌کنه و از هر کاری باز میداره.
این که می‌نویسی و بهش پایبندی نوید یک موفقیت بزرگ رو در اینده با خودش خواهد داشت.

پاسخ
شهلا صفائی ۹ آبان ۱۳۹۸ - ۹:۵۰ ب٫ظ

به‌به، چقدر لذت بردم
ممنونم صادق 🙂

پاسخ
سمیه ۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۸ ب٫ظ

ترک منطقه ی امن خیلی سخته گاهی زندگی زیرورو میشه اما وقتی به نقطه ای برسیم که جسارت اینکار رو پیدا کنیم حتما توانمندی لازم برای ساختن زندگیه زیرورو شده رو هم خواهیم داشت.

پاسخ
شهلا صفائی ۹ آبان ۱۳۹۸ - ۹:۵۰ ب٫ظ

حتما هینطوره 🙂

پاسخ
مژده ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۸:۲۸ ق٫ظ

من هم امروز اشنا شدم با پیجتون… بسیار شیوا و زیبا نوشتین..

پاسخ
شهلا صفائی ۲۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۱ ق٫ظ

از آشنایی با شما خوش‌وقتم مژده عزیز 🙂

پاسخ
مژده ۲۶ مرداد ۱۴۰۰ - ۸:۴۰ ق٫ظ

همچنین. متشکرم.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

شاید امروز،‌ پایانش باشد…

۳ بهمن ۱۴۰۰

تاریخچه تفکر نقادانه

۲۵ خرداد ۱۳۹۹

پایان سفرهای سرگردانی

۱۶ اسفند ۱۳۹۶

چرا داشتن مهارت تفکر نقادانه مهم است؟

۲۹ فروردین ۱۳۹۹

انتظاری که به استثمار رسید

۱۳ آبان ۱۳۹۸

من گم شده بودم …

۲۱ آبان ۱۳۹۵

من خودم جهانم را خلق می کنم.

۱۳ اسفند ۱۳۹۵

بیست و هفت سالگیِ مقدس

۱۴ دی ۱۳۹۵

درون خویشتن

۱۵ بهمن ۱۳۹۵

کودکی فراموش شده

۲۰ خرداد ۱۳۹۵

دسته بندی

  • تفکر (۲۵)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • خودکاوی (۴۵)
  • فلسفه‌بافی (۲۴)
  • کارنامه (۱۳)
  • کافه کتاب (۶۴)
  • گفتگوها (۳)
  • مغز (۵)
  • یادداشت‌ها (۱۵۵)
    • نامه به هامون (۱۳)

آخرین نوشته ها

  • شب‌های روشن – داستایفسکی
  • نخبه به مثابه فیلسوف تناقض‌ها
  • شاید امروز،‌ پایانش باشد…
  • با این‌همه، چه بلند چه بالا پرواز می‌کنی!
  • تو وارث یک تاریخی
  • فاوست – گوته
  • کفر و ایمان چه به هم نزدیک است…
  • درباره فیلم The Father
  • رنج بازگشت
  • واحه‌ای در لحظه – داریوش شایگان

دیدگاه ها

  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • دکتر محمودی فر در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • شهلا صفائی در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • شادي در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • امید هیچ معجزی ز مرده نیست.. | کوچ - شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • شهلا صفائی در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • یلدا در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • محسن در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.