بارها شاهد این بوده ام که آدم ها مراد و مرشدی را برای خود برمی گزینند و از سر هیجان زدگی، هرچه او بگوید و هرگونه رفتار کند سر خود را فرود آورده و بی چون و چرا و ذره ای اندیشیدن می پذیرند و او به مثابه ی بُتی مقدس و حقیقتی محض برایشان است، و بسیار خوش شانس اند که در این دو روز زندگی، او را یافته اند!
تمام اعتماد به نفس و عزت نفس خود را لگدمال کرده فقط بدین جهت که مراد خود را عقل کل دانسته و سرپیچی از او را در درون، خیانت تلقی میکنند و از طرفی ذره ای به قدرت تعقل و تفکر خود ایمان ندارند.
این پذیرش بی چون و چرا دو نتیجه دارد:
یکی برای مرید نادان و دیگری برای مراد نادان
مرید نادان، رفته رفته قدرت اختیار و اراده و اندیشیدنش را از دست داده و به موجودی بی خاصیت بدل می شود که مدام باید کسی باشد و رفتارهایش را تایید کند یا کسی باشد که بتواند از او تقلید کند زیرا خودش فاقد خلاقیت است.
و مراد نادان، که باورش می شود دنیا چقدر به او نیاز دارد و دچار اعتماد به نفس و غروری کاذب میشود و دیگر برای رشد خود تلاش نمی کند و از این پس تفاله های عقاید و باورهایش را هم در بسته بندی های شکیل به خورد مردم میدهد چون خریدار دارد.
.
رابطه ی مرید و مرادی فقط خیانت به مرید نیست بلکه خیانت به مراد هم هست.
.
پی نوشت: در مباحث مدیریتی، اصطلاحی داریم به نام بنچ مارکینگ.
سازمانها، زمانی به بنچ مارک رو میآورند که نیازمند راه حلی برای تغییر واستفاده از بهترین روشهای کسب و کارند.
این روش،شبیه الگو گرفتن از بهترین های هرزمینه ای است برای رشد سریعتر.
از آدما بت نسازیم، ولی برای رشد فردی خود و زمانیکه نیاز به تغییر داریم، آن ها را الگو قرار دهیم.
به خودمان و قدرت های درونی مان باور داشته باشیم و خدای خود باشیم.