هامون
خوشی، آنچنان که با ولعی سیری ناپذیر جستجویش میکنیم چندان هم سودمند نیست
این سکه،همواره یک روی دیگر هم دارد
و آن زمانی ست که لذت های شدید، ما را اسیر خود میکند و ما هربار، به دنبال چیزی برای تغذیه ی این حس؛ تمام داشتههایمان را قربانی میکنیم.
اینروزها هرچه به دور و برمان نگاه میکنیم، میبینیم دنیایمان را روشنفکرها و روشنفکرنماها و سیاستمدارهای توخالی پر کردهاند.
تقلا میکنیم برای یافتن «فلسفه»ای برای زندگی
و اینان به سادگی، «سیاست»ی برای خالیتر شدن به کام ما میریزند.
نمیدانم زمانی که تو در این دنیا، زندگی میکنی چه وقت و حالی از تاریخ است؛ ولی چیزی که ما تجربه میکنیم آنطور که میگویند یکی از دشوارترین برهههای زمان است.
ما به دنبال فلسفهای برای تلاش بیشتر و رشد بیشتر، گاه بقدر دقایقی، فراموش میکنیم چه در اطرافمان میگذرد و بعضاً به لطف همان روشنفکرها و سیاستمدارها، پرت میشویم وسط هرچه زخم عفونی و چرکین و بیدرمان روح این خانه.
هرچه تلاش میکنیم دلایل شادیمان را در خود، روح خود، رشد و آرزوهای خود بجوییم، به ما القا میکنند که دلیل ناشادی ما چیزی بیرون از ماست و اگر دیگر نمیخندیم، حتما حکومت مقصر است.
هامون
من نمیگویم شرایط بیرونی و حکومت ودولت و جامعه بیتأثیر در احوال و اوضاع کنونی ما است؛
ولی حرفم این است که در کنار تمام اینها؛
زمانی ناشادتر میشویم که ما نیز آنچه تاکنون یافته بودیم را؛ آنچه میخواستیم روزی بدستش آوریم- آرزوهایمان- را به سادگی، فراموش کنیم و این چنین «فلسفه» را قربانی «سیاست» کنیم.
شادی را قربانی بهانهجویی.
من نمیگویم با شکم گرسنه که همواره گفتهاند دین و ایمان نمیشناسد، فلسفهبافی کنی ویا در بدترین حالت، تماشاگری لاقید باشی؛
فقط میگویم اگر اوضاع وشرایط بیرونی، زمانی به تو فشار آورد؛ سعی کن آنقدر خودت را ساخته باشی و آنقدر قوی باشی که هیچگاه تسلیم فشارهای بیرونی نشوی. حتی آهسته به رشد فردی خودت ادامه دهی تا راه نفسی باز کنی و به رشد وارتقاء اطرافیانت نیز کمک کنی. و این چنین موجی کوچک شوی در دل دریای ناآرامیها؛ و با هوشمندی، ساحل امنی برای روزهایی هرچند دور بسازی؛ هرچند آن نیز- چنان که میدانیم- پایدار نباشد.
ویلیام اروین، زمانی گفت:
آسان ترین راه برای رسیدن به شادکامی این است که بیاموزیم چگونه چیزهایی را بخواهیم که داریم.
هامون عزیزم
یادآوری «داشتهها» و دوست داشتن آنچه هستیم و آنچه که برای داشتنش تلاش میکنیم؛
تمام دلخوشی این روزهای ماست.
آدمی گاهی چارهای جز این ندارد که نقاط عطف و رویدادهای بااهمیت زندگیاش را به یادآورد.
پینوشت: عکس، مربوط به بازی سنگال-لهستان است.
۳ نظر
گاهی با خودم فکر میکنم،«زمان» چقدر در تأثیرگذاری یک نوشته مؤثر است.
فکر میکنم نامهی بالا در درستترین لحظه نوشته شده است
لحظهای که همه ما به خواندنش،و به عمل کردن به محتوایش نیاز داریم.
شهلا جان،
در میان ذهنهای ناامید و قحطی لبهای خندان و استرس های جمعی،
نوشتن این متنهای استخواندار، راهگشا و البته غیرانتزاعی و مبتنی واقعیت زمانه،
نشان و نمایشی از فلسفه در هم تنیدهی توست. فلسفه و باوری که در طی سالهای گذشته با تلاش و تامل و دیدن افکار بزرگان کسب کردهای.
و من اعتراف میکنم که هنوز مجهز به این نوع نگاه درونزاد نشدهام و باید در همراهی با تو و امثال تو یاد بگیرم.
این را هم متوجه شدم که فراموش نکردن نقطه عطف زندگی، همچون لنگری برای کشتی زندگی در اقیانوس بیکرانه و بی ساحل است، شاید الان نتواند ما را به جایی برساند اما از هزاران بیراهه و نابودی میرهاند.
استرس این روزهایم با خواندن متن تو کمتر شد، ممنون ازت
همونطور که به زیبایی در متن نامتون گفتین، در این مقطع زمانی و تاریخی، نوعی “خود کامل پنداری” در جامعه ی کم سواد و تنبل ما به وفور به چشم میخوره. مردمی که با حداقل مطالعه، بیشترین ادعا رو دارن و در هیچ زمینه ای، از ارائه ی نظر، انتقاد و پیشنهاد، اجتناب نمیکنن و معمولا هم چون مخاطبشون هم، از جنس خودشونه، ترسی از بیان و به اشتراک گذاری “داشته های با ارزششون” به خودشون راه نمیدن. بیان ناملایمات و تلخی ها و کاستی های جامعه، سیاه نمایی و از بین بردن امید و انگیزه، اغراق در بدتر جلوه دادن مشکلات موجود و بسیاری از اعمال ناخوشایند و نازیبای دیگه باعث پدید آمدن نوعی “سینرژی غم و اندوه و بی انگیزگی” در جامعه ای مصیبت زده همچون جامعه ما شده و این بی انگیزگی و نا امیدی، سیلی از افسردگی و بی تفاوتی رو در جای جای کشور و جامعه، جاری کرده. فقط تعداد معدودی از اونهایی که با تغییر دیدگاه شخصی خودشون و جدا کردن خودشون و رفتن به لایه های بالاتر اجتماعی، الگوی فکر کردن متفاوتی نسبت به عموم جامعه انتخاب کردن، از این سیل در امان موندن و برای تغییر شرایط خودشون و جامعه، تلاش می کنن و از سیاه نمایی و منفعل عمل کردن، دوری می کنن