چقدر تلاش می کنیم احساسات طرف مقابل را بشناسیم و درک کنیم؟
چندبار تا حالا در روابطمان بجای تخلیه ی احساساتمان (اعم از خشم، عقده ی صحبت کردن بدونِ شنیدن، سرزنش یا نصیحت کردن بدونِ دیدن)، خودمان را جای طرف مقابل گذاشته ایم؟
تا حالا شده به این فکر کنیم طرف مقابل ما، چه گذشته ای پشت سر گذاشته که امروز چنین احساسی دارد یا چنین تصمیمی می گیرد؟ یا فقط رویداد و اتفاق آن مقطع را دیده ایم؟
و چندبار در خلوت خود به سوالات بالا و پرسش هایی از این دست فکر کرده ایم؟
هنر همدلی کردن، همانطور که پیش از این هم مطالبی در موردش نوشتم،
( مرز بین همدلی یا همدردی کجاست؟
بخش بزرگی از هوش هیجانی است که بسیاری از مباحث و آموزش ها حول این موضوع: “همدلی” یا Empathy و یا تفاوتش با Sympathy می چرخد.
✅ برای همدلی کردن نیاز است مسئله را از نگاه طرف مقابل ببینیم و سعی کنیم در دل داستان قرار بگیریم. وقتی خود را در آن وضعیت و موقعیت قرار می دهیم دشوار است که تنها به دنبال ارائه ی راهکارهای عجولانه مان باشیم و سعی کنیم آنچه در کتاب ها خوانده یا از اطراف شنیده ایم را در یک پکیج زیبا،به خوردِ مخاطب دهیم و در دل احساس فرهیختگی کنیم! دیگر نمیتوان مسئله را سرسری رد کرد و فقط چون به آن فرد احساس دِین می کنیم، حالایا دوستمان است یا اعضای خانواده یا همنوع ماست و نمیتوانیم بی تفاوت از کنارش عبور کنیم، بر حسب وظیفه، نمایش همدلی راه بیندازیم. مطمئن باشید او پیش از ما این حس وظیفه بودن و نه همدل بودن را درک کرده و حسش خراب تر هم شده حتی اگر به روی خود نیاورد.
✅ زمانی می توانیم ادعا کنیم هنر همدلی کردن داریم که شنونده ی خوبی باشیم و مسئله را از نگاه طرف مقابل ببینیم و این احساس را به او بدهیم که دقیقاً کنارش هستیم نه روبرویش در جایگاه یک روانشناس و مشاور و موعظه دهنده.
“گاهی اوقات، من انتخاب نمی کنم که پیش تو بیایم تا تو با من همدلی کنی،
من ناچارم پیش تو بیایم.
حالا این ناچار بودن می تواند از سر دلخوری باشد یا تنهایی یا هر دلیل دیگر. ولی بازهم این مسیر به تو ختم شده. و تو باید بتوانی این احساس مرا بشناسی و درک کنی. نه اینکه دنبال حل و فصل ماجرای خودت هم باشی و زخمی عمیق تر از آنچه هست ایجاد کنی. “
✅ سعی کنیم بفهمیم و درک کنیم چرا طرف مقابل به سراغ من آمده و اینکه از من چه می خواهد؟ فقط شنونده باشم؟ دنبال راهکار است؟ همراه می خواهد؟ شانه ای برای گریه ها و غم هایش میخواهد؟ شریکی برای شادی ها و موفقیت هایش می خواهد؟ چه کار کنم که حس بهتری از آنچه می خواهد به او بدهم؟
✅ داستان و سرگذشت من مانند اثر انگشتم با هرکسی در این دنیا متفاوت است. به همدیگر حق بدهیم اگر هردو یک گل را زیبا نبینیم یک صدا را نپسندیم یک مزه، باب میلمان نباشد، آنچه تو دوست داری مرا منزجر کند و آنچه من می پسندم تو را فراری دهد. آنچه بر من و تو گذشته هیچگاه یکسان نبوده و آگاهی از این موضوع می تواند بهتر به ما در درک یکدیگر و همدلی کردن کمک کند.
و هنر بزرگ همدلی در این است که با وجود تمام این تفاوت ها، همدیگر را ببینیم و بشنویم و درک کنیم. گاهی من با عینک تو دنیا را ببینم و با کفش های تو، تمام این ناهمواری ها را قدم بزنم و گاهی تو.