هامون!
خوشبختی، پیش از آنکه
در تعریف ها و مفهوم ها و حد و مرزهای ما آدم ها بگنجد؛
یک حس ناب و بکر است به وسعت رهایی.
که نه کسی می تواند آن را به تو هدیه کند
و نه کسی آنرا از تو بازستاند.
حتی این حس، همیشگی نیست؛
تو نمیتوانی آنرا برای تمامی لحظاتت بخواهی
و اگر نبود، احساس بدبختی کنی.
متضادِ خوشبختی، بدبختی نیست؛
فقط گاهی خوشبخت نبودن است!
خوشبختی، غیرقابل پیش بینی است
که گاه هست و گاه نیست،
آنگاه که تو در جستجویش می دوی می گریزد و
آن هنگام که گوشه ای کز می کنی،
به ناگه آرام روی شانه ات می نشیند
و لبانت را به لبخندی عمیق و چشمانت را
به نگاهی براق و مملو از شیطنت مهمان می کند.
خوشبختی یعنی تو؛ خود خودت؛
مستقل از هرآنچه در اطرافت وجود دارد.
مستقل از تمام دنیای بیرون.
خوشبختی یعنی تو شبیه هیچ کسی در این دنیا نیستی.
برخی عاشقانه دوستت دارند و
برخی از تو بذر نفرت در دل می کارند؛
برخی تو را غریبه می پندارند و
برخی قدم در راه وصل تو می گذارند.
این کشف، این شناخت، آغازِ خوشبختی ست.
نزدیک شدن به هویت واقعی ات
و کشف و تجربه ی آنچه هستی
و آنگونه که دلت میخواهد باشی،
برایت رفته رفته رضایتی عمیق بوجود می آورد
و این رضایت عمیقِ درونی شده را که آلوده به قناعت نیست،
خوشبختی می نامیم.
خوشبختی تو، مال توست و خوشبختی دیگران مال دیگران.
کسی نمی تواند خوشبختی تو را از تو بدزدد
همانگونه که تو نمیتوانی هرگز آن را از کسی طلب کنی.
خوشبختیِ حقیقی، تنها نصیبِ اندیشه های پاک و خالص
و دستان پرمهری می شود که جز شادی دیگران،
چیزی نخواسته و خوشی و سعادت امروز آدمها را
به امیدهای خام و باطل فردا
که شاید روزی چیزی از آن نصیبشان شود،
در زندان کوته اندیشی و خودخواهی ها اسیر نکرده اند.
هامون!
وقتی خوشبختی، از چشمانت معلوم است!
لبخندهایت داد می زنند!
رقص های جنون آمیزت که یادگاری از من به توست،
از کیلومترها آنطرف تر، این حس تکرار نشدنی را
به تمام کسانی که تماشایت میکنند منتقل میکند!
و خوشبختی به گمان من،
لذت بخش ترین بیماری واگیر دار دنیاست!
پس آن را در مشتت نگه ندار و بگذار پرواز کند؛
با دوستت دارم گفتن هایت
با آغوش و بوسه هایت
با چشم هایت
با چشم هایت
با چشم هایت…..