هامون
امروز خیلی خندیدم. در میان بهت و درد!
و پس از آن آرام آرام از آنچه در لحظه بر من می گذشت، لذت بردم.
حتی الان که دستانم می لرزند و به زور راه می روم قدم هایم را جور دیگر حس می کنم. رها و سبک.
امروز بیش از گذشته فهمیدم معلم واقعی من، دوستان من نیستند. یا آنان که مدام مجیزگویانه، داشتهها را اغراق میکنند و تو را از صرافت جبران نداشتهها می اندازند!
من امروز از کسی که از من آنچنان که می دانم خوشش نمی آید! بسیار آموختم. وقتی قضاوت هایش را می خواندم به مفهوم واقعی بخشش و گذشت در وجودم دست یافتم. بجای خشمگین شدن، دلم برای آن شخص و افکارش سوخت که این چنین زندگی را جولانگاه قضاوت های شخصی اش قرار داده و دیگران را مستقیماً «روانشناسی شخصیتی» می کند! همزمان به این فکر می کردم که چگونه می توانم آرام اش کنم که درونیات بهتری را تجربه کند، بدست آورد و ابراز کند.
بنابراین از ته دل برایش آرامش خاطر وخوشبختی آرزو کردم. آنچنان که غرق در لذت هایش جایی برای خشم های درونی اش باقی نگذارد و کم کم التیام پیدا کند.
هامون،
معلم واقعی تو
کسانی هستند که ناخواسته به تو می فهمانند، بخشش و فروتنی و گذشت، داشته های ارزشمند وجودت هستند درست آنزمان که میتوانی جور دیگر رفتار کنی!
مهرورزیدن و عشق را به تو یادآور می شوند آن هنگام که خشم می تواند تمام کنترل تو را بدست گیرد.
سکوت و درک سکوت را در تو ایجاد می کنند آن هنگام که می توانی تو هم درگیر قضاوت و سوگیری شوی.
امروز معلم من، آن زن بود. و چه بسیار آموختم.
اویی که امروز به نوعی در مسیر زندگی من قرار گرفته و باعث شده من با بخش های مهمی از وجودم آشنا شوم و در آرامش، بزرگ شدن و عمیق شدن را بیاموزم.
و آنان که فردا جایی دیگر در زندگی ام به من بسیار خواهند آموخت.
پینوشت: تصویر، پنجرهٔ اتاقی ست که اینروزها همدم بسیاری از لحظات من است.
و آن فاختهها این روزها در تکاپو، خانه عشقشان را در حوالی من بنا میکنند.
۱ نظر
کسانی هستند که ناخواسته به تو می فهمانند، بخشش و فروتنی و گذشت، داشته های ارزشمند وجودت هستند درست آنزمان که میتوانی جور دیگر رفتار کنی!
عاااااالی مثل همیشه…
آنچه که اطراف من و علیه من میگذرد، به من می آموزد من بزرگتر از آن هستم که با خشم های کوچک متوقف شوم …