کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم وَ می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

در خانه ‌ای قدیمی نشسته‌ام و…

۳۱ خرداد ۱۳۹۸
در خانه ‌ای قدیمی نشسته‌ام و…

در خانه‌ای قدیمی نشسته‌ام و با آلبوم حریق خزان قربانی که در قطره‌های فواره حوض فیروزه‌ای روی چینی‌های گل سرخ داخل آب حل می‌شود، تمام قد عاشق می‌شوم.

با خود، داستان تک‌تک عابران صندلی‌های لهستانی در همسایگی‌ام را که این لحظه از تاریخ با هم در این خانه هم‌سفر شده‌ایم مرور می‌کنم.

دود سیگار از صندلی‌های مجاور در هوا رقص‌کنان دور می‌شود و من شمعدانی‌های روی پلکان را نفس می‌کشم و به تصویری که ته فنجان قهوه‌ام خشک شده خیره‌ می‌شوم.

سرم را که بالا می‌آورم دخترک موفرفری صندلی بغلی با چشمانی پر از خاطره، به دوردست‌های خانه خیره شده و تصور می‌کنم به قدر سال‌ها با خود زندگی‌های نزیسته با مردان تنها و شاعری را مرور می‌کند که آنان نیز در جایی از تاریخ، سرنوشت مشابهی را به دست خود قلم زدند.

دختری پشت سرم، سرش را میان دستانش گرفته و با هندزفری‌ای در گوش، این حس را به من القا می‌کند که از این فضا، تنها فراموشی‌اش را در منوی کافه سفارش داده و با جهان ما آدمیان هیچ کارش نیست.

شجریان می‌خواند اکنون و پسری روبرویم با موهای مجعد و بی‌پیرایه با او لب‌خوانی می‌کند و هیچ باکی ندارد از اینکه دوستانش به این حال او، زل زده‌اند و رازهایش را با این حال دگرگون شده‌اش افشا می‌کنند.

هر از گاهی کافه‌داری قد بلند، کنار میزم پیدایش می‌شود تا کسری‌ای نباشد از اینکه سه ساعت است در صندلی‌ام خشکم زده و در موج‌های آب و گاه در ته فنجانم غرق می‌شوم.

چراغ‌های کتابخانه خاموش است و من به تصاویر چاپ شده شاعران روی جلد فکر می‌کنم که پشت پنجره ایوان، در تاریکی و سکوت به زندگی‌ ما عابران چشم دوخته‌اند تا بعدها شعرمان کنند و افسوس که ما هرروز شعر می‌خوانیم و در دل، آن را به نفع خود تفسیر می‌کنیم دریغ از آنکه لحظه‌ای فکر کنیم شاید مالک این شعر، واقعا خود ما باشیم در یکی از سفرهایمان در این خانه‌های قدیمی و هنگام عبور از دریچه نگاه شاعران سکوت و تنهایی.

کمانچه در گوشم تمام تنم را می‌نوازد و من نمی‌دانم به جهان و هستی فکر می‌کنم یا در آن غرق شده‌ام و تصوری انتلکت‌گونه از خود دارم که شبی در خانه‌ای قدیمی روی یک صندلی لهستانی نشسته‌ام و با صدای آلبوم حریق خزان قربانی در قطرات فواره حوض فیروزه‌ای روی چینی‌های گل سرخ داخل آب حل می‌شوم….

۲ نظر
15
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
دوستی من و براونی
نوشته بعدی
همگرایی رسانه‌ ای ( Media Convergence)

۲ نظر

صادق ۳۱ خرداد ۱۳۹۸ - ۰:۴۷ ق٫ظ

برای شهلا صفایی عزیز

نوشته ات مرا به سال های دور برد هرکدام از آدم هایی که دیدی در آن خانه می توانستم و میتوانم من باشم یا بند بند آن خانه میتواند مخفیگاه خاطرات من باشد اما راستی چرا اینقدر خاطراتم الان که میخواهم به قلم بیاورمشان گنگ و مبهم هستند و اشخاص چون شبح های سرگردان دور من میگردند اسم آن پسرک چه بود که خودش برای خودش عهد اخوت بسته بود با من که لحظه ای ازم جدا نشود یا آن دخترک مو فرفری که عاشق نوشته هایم بود یا آن دختر دیگر که سوالش مدام این بود به نظرت هیچکاک بهتر است یا برگمان و من می‌گفتم نمیدانم شاید هیچ کدام شاید هر دو نمیدانم در کجای این دنیا کدام جادوگر بد ذات مرا از دخمه خویش فرا خواند و سپس دوباره مرا  به دخمه برگرداند

و چرا من به راحتی خودم را در میان خاطرات دیگران میابم و احساس عمیق همزادپنداری با آدم های دارم که هرگز آن ها را ندیدم آیا به راستی همه ما یک نفر هستیم

پاسخ
سمیه ۳۱ خرداد ۱۳۹۸ - ۱:۱۹ ق٫ظ

جزئی از کل! داستان تک تک ما

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

قصه ی من و مزرعه م

۳ بهمن ۱۳۹۵

آواز غم

۱۸ مهر ۱۳۹۹

westworld یک فیلمِ معمولی نیست!

۱۸ تیر ۱۳۹۶

پایان سفرهای سرگردانی

۱۶ اسفند ۱۳۹۶

من گم شده بودم …

۲۱ آبان ۱۳۹۵

کرونا ویروس و زندان استنفورد

۲ فروردین ۱۳۹۹

چیزی به اسم “رهایی”

۱۱ بهمن ۱۳۹۵

وقتی دونده بودم

۷ اسفند ۱۳۹۶

اگه قصه‌ای برای گفتن نداری برای چی زنده‌ای؟

۲۴ اسفند ۱۳۹۸

مراقب روابط خاکستری باشیم

۲۵ خرداد ۱۳۹۵

دسته بندی

  • تفکر (۲۵)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • خودکاوی (۴۵)
  • فلسفه‌بافی (۲۴)
  • کافه کتاب (۶۱)
  • گفتگوها (۲)
  • مغز (۵)
  • یادداشت‌ها (۱۴۷)
    • نامه به هامون (۱۳)

آخرین نوشته ها

  • ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • همزاد
  • آسمان تو چه رنگ است امروز؟
  • پشت پرده ریاکاری – دن اریلی
  • آواز غم
  • Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک
  • جهنم ما دیگران‌اند…
  • پارادوکس زمان – فیلیپ زیمباردو
  • کم‌ترین تحریری از یک آرزو این است…
  • متفکر نقاد چه ویژگی هایی دارد؟ (۷)- اطمینان به عقل

دیدگاه ها

  • شهلا صفائی در شبکه های اجتماعی و فاشیسم مدرن
  • شهلا صفائی در اصیل بودن خوب است یا نه؟
  • شهلا صفائی در آسمان تو چه رنگ است امروز؟
  • شهلا صفائی در Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک
  • شهلا صفائی در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • فاطمه در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • شهلا صفائی در در ستایش تنهایی
  • تفکر نقادانه و خلاقانه | کوچ - شهلا صفائی در استعداد ذاتی چقدر مهمه توی رشد ما آدما؟
  • علی یکانی در Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک
  • هم‌سکوت در در ستایش تنهایی

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.