کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
نامه‌ها

نامهٔ روبر دسنوس به یوکی (۱۹۴۴)

25 دی 1401
نامهٔ روبر دسنوس به یوکی (۱۹۴۴)

 نامهٔ روبر دسنوس به یوکی _ ترجمه صالح نجفی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عشق من،

رنج‌مان تاب‌آوردنی نبود اگر نمی‌توانستم آن را بیماری‌ای گذرا و عاطفی انگارم. دیدار دوباره‌مان زندگی‌مان را دستکم سی سال زیبا خواهد کرد. از حال من بپرسی باید بگویم می‌خواهم بادۀ شباب را لاجرعه سرکشم و لبریز از عشق و نیرو پیش تو بازگردم. حین کار در روز تولدم، زادروزم فرصت مغتنمی شد برای تعمقی طولانی دربارۀ تو. آیا این نامه روز تولدت به دستت می‌رسد؟ وای نمی‌دانم چقدر دلم می‌خواهد صدهزار سیگار آمریکایی برایت می‌خریدم، یک عالمه لباسِ آخرین مُد، آپارتمانی در غو دُ سِن، خانۀ کوچکی در جنگلِ کُمپیِنی، خانه‌ای در بِل ایل و یک دسته‌گل کوچکِ چهار پِنی. وقتی من نیستم، می‌توانی بروی و آن گُل‌ها را بخری. هر وقت آمدم پول‌شان را خواهم داد. مابقی را هم قول می‌دهم بعداً برایت تهیه کنم. 

ولی قبل از هر کار دیگر، شراب نابی به یاد من بنوش. امیدوارم دوستانم در این روز تنهایت نگذارند. یک هفته پیش بود که بسته‌ای از ژان‌لوئی بارو به دستم رسید. رُخش را از سوی من ببوس. مادلن رنو را هم ببوس. آخر این بسته گواه آن است که نامۀ من قطعاً به دستت رسیده. جوابی هنوز نرسیده به دستم، ولی هر روز چشم به راهم. همۀ خانواده را از طرف من ببوس، لوسیِن را، تانت ژولیِت را، ژرژ را. برادر پاسور را اگر دیدی، سلام گرم مرا به او برسان و بپرس آیا کسی را می‌شناسد که بتواند بیاید و کمک‌کارت باشد. آیا در مطبوعات مطلب تازه‌ای دربارۀ کتاب‌هایم چاپ شده؟ کلی فکر تازه برای شعر و رمان در سرم هست. و دریغا که نه آزادی لازم و نه وقتش را دارم که روی کاغذشان بیاورم. ولی می‌توانی به گالیمار بگویی که تا برگشتم در عرض سه ماه دست‌نویس قصه‌ای عاشقانه در قالب و سبکی سراپا نو تحویلش خواهم داد. برای امروز بس است. 

امروز، پانزدهم ژوئیه، چهار نامه دریافت کردم، از بارو، ژولیا، دکتر بنه، و دَنیِل. ممنونم از ایشان و معذرت می‌خواهم که هنوز جواب نداده‌ام. هر ماه فقط اجازۀ فرستادن یک نامه دارم. هنوز نامه‌ای از تو به دستم نرسیده است، ولی نامه‌های دوستان از احوال تو باخبرم ساخته؛ امیدوارم دفعۀ بعد نامۀ خودت برسد. امیدوارم این نامه چون زندگیِ آتیِ ما باشد. عشق من، می‌بوسمت با مهر، به آنگونه که در نامه‌ای که از زیر دست سانسورچی می‌گذرد میسر است. هزاران بوسه برای تو. آیا آن جهاز کوچکی را که به هتل شهر کُمپیِنی فرستادم دریافت کردی؟

ـ روبر

 

تو را چنان روشن به رؤیا دیده‌ام

چندان راه رفته‌ام با تو

چندان حرف زده‌ام با تو

چندان عشق باخته‌ام با سایۀ تو

که دیگر مرا چیزی از تو نمانده است،

برایم راهی نمانده است جز آنکه سایه‌ای باشم میان سایه‌ها

تا صدبار تاریک‌تر باشم از تاریکی

تا سایه‌ای باشم که خواهد آمد و باز خواهد آمد در آغوش آفتابِ سرور حیات تو.

 

 

 


▪️پدرو کوستا در فیلم «جوانی باشکوه»، نامهٔ ونتورا را ـ که از اردوگاه نازی‌ها به معشوقش نوشته بودـ  با تلفیق نامه‌هایی از مهاجران کیپ‌وردی و این نامه از روبر دسنوس تصنیف کرده است.

 

 

Letter To Youki | Robert Desnos

 

۱ نظر
7
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
سفرها قابله‌ی افکارند…
نوشته بعدی
هنر در عصر ظلمت

۱ نظر

دامون ۲۵ دی ۱۴۰۱ - ۱۰:۵۰ ب٫ظ

زیبا بود.
دلم برای خوندنِ یه نامه زیبا تنگ شده بود.
نمیدونی چقدر برام جذاب بود.
کاش هیچوقت پیامرسانی نبود تا این متون زیبا ادامه پیدا میکردن…
ممنون.🌹

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

هر وقت تنها شدی، نترس! (اولین نامه به...

31 تیر 1396

قضاوت خوب، گاهی سمی تر از قضاوتی بد...

10 آذر 1398

و زندگی پیروز می‌شود…

23 فروردین 1399

هامون

15 بهمن 1395

درباره خوشبختی ( سومین نامه به هامون)

16 مرداد 1396

معلم واقعی زندگی ما ( ششمین نامه به...

19 اردیبهشت 1397

خودت باش… ( دومین نامه به هامون)

11 مرداد 1396

خیلی فاصله است بین زندگی کردن و توهم...

10 تیر 1397

نقاط عطف زندگی‌ات را به یاد داشته باش...

15 تیر 1397

پرونده های نیمه باز ذهن ما

6 شهریور 1397

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.