نوشته های گاه و بی گاه من
یک: ما با مرگ-آن چیز پیش پاافتادهی بیهمتا- خوب کنار نمیآییم. نمیتوانیم مثل باقی چیزها مرگ را بخشی از یک قاعدهی کلی ببینیم. به قول ادوارد مورگان فوستر، «درک…
نوشته های گاه و بی گاه من
یک: ما با مرگ-آن چیز پیش پاافتادهی بیهمتا- خوب کنار نمیآییم. نمیتوانیم مثل باقی چیزها مرگ را بخشی از یک قاعدهی کلی ببینیم. به قول ادوارد مورگان فوستر، «درک…
_ پدربزرگ عزیز، به من فرمان بده. با تبسمی دست بر سرم نهادی. دست نبود، آتشی رنگارنگ بود. شعله تا بن مغزم دوید. _فرزندم، برس به آنچه میتوانی. صدایت جدی…
پیشنوشت: یادداشت زیر، تلاش برای پاسخ به بیانیهایست که دغدغهاش از سالها قبل آغاز و امروز نوشته شده است؛ نخبه کیست؟ متن بیانیه نخبهاندیشی (+) پیش از هر چیز، بر خود…
به آرشیو موسیقی چندسال گذشته سرک کشیدهام. بیآنکه خاطرهای برایم تداعی شود دچار ملغمهای از احساسات متضاد و شاید متناقض شدهام. شبیه کسی که لبخندی به چهره دارد ولی چشمانش…
چندروز از آغاز سیسالگیام گذشته بود و در سکوت آنروزها یک چیز را خوب میدانستم؛ و آن، این لحظهای بود که قرار بود از سیسالگیام بنویسم! در خیالم در زمان…
مدتیست جملهی آدورنو ذهنم را به خود مشغول کرده. در هر فرصتی این سوال را از خود میپرسم: آیا زندگی بد را میتوان خوب زیست؟ گاهی با کمی تغییر، میپرسم:…
در گیر و دار جمع کردن کوهی از شلوغی کارها بودم که تکهای کاغذ از لابلای وسایلم بیرون افتاد… کاغذی که خطی نامفهوم بر آن نوشته شده بود. به ماهها…
خواندن «رنج بازگشت» اینیاتسیو سیلونه، آنهم زمانی که دیگر ایران نیستم حس غریبی داشت. شاید هر جملهاش دقایق طولانی مرا به دست خیال میسپرد و گاه به این فکر میکردم…
سال ۹۹، سال بسیار عجیبی برای من بود و برای اولین بار است که هرچقدر به روزهای پایانیاش نزدیکتر میشوم احساس سرمستی میکنم. و شاید نخستین سالیست که آمدن عید…
هزارسال پیش شبی که ابرِ اخترانِ دوردست میگذشت از فراز بام من صدام کرد… چه آشناست این صدا همانکه از زمان گاهواره میشنیدمش همانکه از درون من صدام میکند……
گاهی پیش میآید که در خواب، ایدهای برای نوشتن سراغم میآید و یا حتی جملاتی جدید را بر زبان میآورم؛ جملاتی که تاکنون با هیچکس از آن سخن نگفتهام. در…
این دو روز، حرفهای زیادی در دلم و خاطراتم گذشت ولی سکوت کردم. همیشه در میان هیاهو، گوشهای میخزم و در سکوتی ممتد به زندگی میاندیشم و آن را زندگی…
انسان، همواره در روابطش دنبال مَفَری میگردد برای دوری جستن از نگاه و حضور دیگران؛ چرا که حضور دیگری، او را در تنگنایی اندوهناک قرار میدهد(سارتر ، این را از…
کمترین تحریری از یک آرزو این است آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی… در قناریها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی کزچه در آن تنگناشان باز،…