هردو می دانیم این اولین نامه نیست؛ پیش از این، روزها و شب های بسیاری با تو سخن گفته ام.
می دانم که مرا نزدیک تر از من میخوانی و میشنوی.
با هر قدم در این زندگی، تو در جانم رشد میکنی و قد میکشی.
تو در من جوانه می زنی و من ریشه میدوانم به عمیق ترین ابعاد وجودی ام که سالهاست توان رویارویی با آن را نداشتم.
می دانی،
ما آدم ها در خوش بینانه ترین حالت و با زیباترین نقاب ها، چیزی جز یک مشت تنهایی اصیل نیستیم. نمیدانم زندگی پیش از این چگونه بوده و پس از آن چه خواهد شد، شاید روزی در دنیایی پیشین، از اصل خود جدا افتادیم که امروز این چنین تنها و سرگردانیم و هیچ کس و هیچ چیز، این تنهایی را پر نخواهد کرد.
هروقت تنها شدی، نترس! تو تنها کسی نیستی که این تنهایی عمیق وجودی را تجربه میکنی. به تو قول میدهم اگر دوام بیاوری، از خودت تندیسی به جای میگذاری که با نگاه کردن به آن، تمام خستگی ها و سقوط ها و باخت هایت را به یاد می آوری که چه زیبا از آن عبور کردی و دیگر امروز تجربه ی مجدد و یا مشابه آن، تنت را نمی لرزاند. آن وقت است که از خودت تشکر میکنی و لبخندی گوشه ی دلت نقش می بندد.
اگر تنها شدی و دلت گرفت، بدان وقت آن است که روزمرگی هایت را به “فرصت” تبدیل کنی و از خودت چیزی بسازی که تاکنون نبوده ای.
فقط به اندازه ی یک قدم اضافه تر دوام بیاور؛
اضافه تر از توانی که در خودت سراغ داری!