پیش نوشت: این متن، ادامه ی مطالبی ست که پیش از این در رابطه با آموزش نوشتم. میتوانید از لینک های زیر مطالعه کنید:
در قسمت قبل گفتیم که همواره باید بده بستان و گفت و شنودی بین معلم و شاگرد برقرار باشد.
جوهر گفت و گو، “کلمه” است. و چیزی که در دل کلمه نهفته است، “اندیشه” و “عمل” است که پیوسته در برهمکنشی اساسی به سر می برند و نبودِ یکی از آنها، به دیگری بی درنگ آسیب می زند.
وقتی کلمه ای از بُعد عمل محروم می شود، “اندیشه” نیز قربانی می شود و نتیجه ای که حاصل می شود یک گپ پوچ و بیگانه و منفعل است.
همانطور که اگر کلمه از بُعد اندیشه خالی شود، به “عمل گرایی” تغییر ماهیت خواهد داد و امکان یک گفتگوی اصیل را سلب می کند.
کلمه ای اصیل است که قدرت دگرگون سازی واقعیت را داشته باشد.
✔️ گفت و گو نمی تواند بی وجودِ “عشق” ی عمیق به جهان و آدمیان بوجود بیاید.
“عشق”، اساسِ گفت و گو است. اگر من جهان را دوست نداشته باشم، اگر به آدمیان عشق نورزم، نمیتوانم در گفت و گو شرکت کنم.
✔️ از سوی دیگر، گفت و گو بدون “فروتنی” نمیتواند ایجاد شود. اگر یکی از طرفین،از فروتنی بی بهره باشد و خود را برتر بداند گفت و گو از هم خواهد پاشید چرا که توانایی دمخور شدن با مردم را ندارد و وظیفه ی مشترکِ آموختن و عمل کردن روی نخواهد داد.
✔️ علاوه بر این، گفت و گو نیاز به یک “ایمان” قوی به آدمی دارد. ایمان به قدرتِ او در آفریدن و بازآفریدن. ساختن و بازساختن؛ و دگرگون کردن.
بدون این ایمان، گفت و گو، نمایش مسخره ای بیش نیست.
✔️ نتیجه ی گفت و گویی که بر اساس “عشق” و “فروتنی” و “ایمان” شکل میگیرد، “اعتماد”ی متقابل بین طرفین گفت و گوست.
عشق دروغین، فروتنی دروغین و ایمان سست به آدمیان، نمیتواند اعتماد بیافریند.
✔️ گفت و گو بدون “امید” هم شکل نمیگیرد. ناامیدی شکلی از سکوت و گریز از جهان و انکار آن است. در حالیکه امید، هیچ گاه دست روی دست نمیگذارد و منتظر نمی ماند بلکه باعث حرکت و پویایی می شود. یعنی من می جنگم و نتیجه کسب میکنم. من از بازی خارج نمی شوم. من منفعل و غیرمولد و تهی نیستم چون امید دارم.
✔️و در آخر، گفت و گوی اصیل و حقیقی، بدون “تفکر نقادانه” نمی تواند وجود داشته باشد. تفکری که موجب یک همبستگی کامل بین آدمیان و جهان می شود و دوگانگی را از بین می برد.
تفکر نقادانه، واقعیت را بصورت پویا می پذیرد نه بصورت موجودی ایستا و ثابت و بی حرکت. متفکر نقاد، تلاش می کند که واقعیت را دگرگون سازد و به آدمیتِ آدمیان، تداوم ببخشد. در حالیکه برای متفکر ساده دل، انطباق یافتن با “امروز” بهنجار شده است.
پی یر فورتر می گوید:
“دیگر هدف، حذفِ خطرِ گذرا بودن زمان بوسیله ی آویختن در دامنِ فضای تضمین شده نیست؛ بلکه گذرا ساختنِ فضاست. جهان، دیگر در نظر من بصورت فضایی ظاهر نمی شود که باید خود را با حضور سهمگین آن مطابقت دهم، بلکه بصورت مقصدی و محدوده ای به من رخ نشان می دهد که چون روی واقعیتِ حاضر آن کار کنم، تغییر شکل می دهد و شکل تازه ای به خود می گیرد.”