هنگامیکه دربارهی آزادی صحبت میکنیم باید سیاست و این حقیقت را که به انسان توانایی کنش داده شده است (چه از آن آگاه باشیم چه نباشیم) پیوسته در ذهن داشته باشیم.
زیرا کنش و سیاست در میان همه توانمندیها و کاراییهای انسان، تنها اموریاند که نمیتوانیم بدون دستکم فرض وجود آزادی، آنها را حتی تصور کنیم و به زحمت میتوانیم به موضوع سیاسی منفردی بپردازیم بیآنکه به طور ضمنی یا صریح، موضوع آزادی آدمی را طرح کنیم.
در واقع؛ «علت وجودی» سیاست، آزادی است، و میدان تجربهی آزادی، کنش است.
این آزادی، درست ضد آزادی درونی است که آدمی معمولا برای فرار از اجبار بیرونی به آن میگریزد. تجربه آزادی درونی، غیراصیل است زیرا پیشفرض آن همواره این است که انسان از جهاتی که آزادی او را گرفته است دوری میگزیند و به درون خود، که کس دیگری به آن دسترسی ندارد، پناه میبرد.
آزادی در زمینه سیاست پدیدهای مربوط به اراده نیست. در سیاست، انسان با «آزادی اراده»، با آزادی انتخاب که میان دو چیز معین، میان یک نیک و شر، داوری و انتخاب میکند سر و کار ندارد. ارادهی آزاد، انتخاب خود را به کمک انگیزهای از پیش تعیین میکند که تنها کافی است به بیان درآید تا روند انتخاب را شروع کند.
« و به این سبب،
چون نمیتوانم همچون عاشق
از این روزهای خوش دلربایی کنم
عزم کردهام تبهکار شوم
و به خوشیهای بیارزش این زمانه نفرت ورزم.»
~شکسپیر
یعنی آزادیِ آفریدن چیزی که پیش از این، وجود نداشته است.
کنش برای آزاد بودن، باید از یک سو از انگیزه و از سوی دیگر از هدف برنامهریزی شده به منزلهی نتیجهای قابل پیشبینی، آزاد باشد. این بدین معنی نیست که انگیزه و هدف در کنشها اهمیت ندارند، اینها عوامل تعیینکنندهی هر کنشاند اما کنش فقط تا آنجا آزاد است که بتواند از اینها فراتر رود.
کنش تا آنجا که آزاد است نه پیرو عقل است و نه فرمان اراده را اجرا میکند، گرچه به هردوی اینها نیاز دارد اما از چیزی کاملا متفاوت سرچشمه میگیرد که میتوان( به پیروی از تحلیل منتسکیو از اشکال حکومت)، آن را یک اصل خواند.
اصول مانند انگیزهها درونی عمل نمیکنند بلکه از بیرون الهام میگیرند. اصول، کلیتر از آنند که اهداف مشخص را توصیه کنند. اصل الهامبخش، (برخلاف عقل که مقدم بر کنش است و برخلاف فرمان اراده که کنش را آغاز میکند) در حین انجام کنش است که به طور کامل آشکار میشود. و آنجا که ارزشمندی داوری بیاعتبار میشود و توانمندی اراده کاهش مییابد، اصلی که الهامبخش کنش است چیزی از نیرو یا اعتبارش را از دست نمیدهد.
اصل یک کنش برخلاف هدف آن، میتواند پیوسته تکرار شود، پایانناپذیر است و به فرد یا گروه خاصی وابسته نیست.
آدمیان تا آنجا که دست به کنش میزنند، آزادند؛ نه پیش و نه پس از کنش.
باید میان آزاد بودن و از موهبت آزادی برخوردار بودن تمایز قائل شویم؛ زیرا آزاد بودن همان کنشگر بودن است.
آزادی در واژههایی که میتوان شنید، در کنشهایی که میتوان دید، و در رخدادهایی که میتوان بازگفت، به خاطرشان سپرد، به داستان بدل کرد و سرانجام در کتابهای بزرگ داستان تاریخ آدمی گنجاند، نمود مشخص مییابد.
-این نوشته برگرفته از فصل چهارم کتاب «میان گذشته و آینده»، با عنوان «آزادی چیست؟» از هانا آرنت است.
۲ نظر
[…] «آزاد بودن، همان کنشگر بودن است» […]
[…] آزاد بودن، همان کنشگر بودن است […]