نوشته های گاه و بی گاه من
هامون! در مواجهه با آدم ها و تناقض هایشان، فقط یک راه وجود دارد و آن اینکه “خودت باشی”! ممکن است همچون من، توصیه های زیادی از دوستان و اطرافیانت…
نوشته های گاه و بی گاه من
هامون! در مواجهه با آدم ها و تناقض هایشان، فقط یک راه وجود دارد و آن اینکه “خودت باشی”! ممکن است همچون من، توصیه های زیادی از دوستان و اطرافیانت…
استاد عزیز، با اینکه گفتی “استاد” خطابت نکنیم، با اینکه آنقدر بزرگی که القاب برایت کوچکند و تو با روح بزرگ و تواضع مثال زدنی ات، بر خلاف خیلی از…
گاهی اوقات، با خودم خلوت می کنم و سوالی را بارها و بارها در ذهنم صیقل می دهم و از این طریق، از بذر اندیشه ای که در ذهنم می…
از دو گروه از آدم ها بسیار می ترسم: ▪️آن هایی که دانش کمی دارند و کتاب های اندکی خواندند. ▪️و آن هایی که سر خود را بالا گرفته و…
هردو می دانیم این اولین نامه نیست؛ پیش از این، روزها و شب های بسیاری با تو سخن گفته ام. می دانم که مرا نزدیک تر از من میخوانی و…
++ یه مسافر کجا خودشو گم می کنه؟ __ مسافر، ذاتاً بی سرزمینه، گم شدن براش معنایی نداره، هرجا بره خونه ش همونجاست، سرجای خودشه. آدمای عادی اند که…
پیش نوشت یک: فیلم و سریال و سینما مورد علاقه ام نیست؛ از بچگی ام تا امروز به جز سه چهار کارتون که بابا لنگ دراز در رأسش است چیزی…
پیش نوشت: این متن، ادامه ی مطالبی ست که پیش از این در رابطه با آموزش نوشتم. میتوانید از لینک های زیر مطالعه کنید: در بابِ اهمیت آموزش (١) در…
پیش نوشت: این مطلب، قسمت چهارمِ سریِ “در باب اهمیت آموزش” از تخته سیاه است. پست هایی که پیش نیازِ خواندن این مطلب هستند: . در بابِ اهمیت آموزش (١)…
ما نقاب تمدن بر چهره می زنیم ولی سرتا پای رفتارمان را الگوهای تفکر سنتی شکل داده. زندگی مدرن می گوید: به تو با هر سبک زندگی ای که انتخاب…
پیش نوشت: این پست، ادامه ی دو مطلبی ست که پیش از این راجع به آموزش نوشتم. اگر نخوانده اید، پیشنهادم این است اول آنها را بخوانید: در بابِ اهمیت…
پیش نوشت : این پست در ادامه ی مطلبی ست که پیش از این نوشتم. میتوانید از لینک زیر مطالعه کنید: در بابِ اهمیت آموزش (١) دنیا و…
ما امروز هرکدام به سهم خود، میتوانیم در ساختن جامعه ای نقش داشته باشیم که مردمش، نیاز نداشته باشند که دستان خود را در حال تضرع و التماس دراز کنند؛…
دویدم و دویدم اما زندگی خیالِ رسیدن نداشت. تنها آنزمان که خسته، گوشه ای کز کرده بودم و مغموم، زانوهایم را بغل کرده بودم؛ یک آن، دیدم چقدر همه چیز…