زیباترین زن زندگیم را امروز دیدم… با او قرارى در خیابانى داشتم و وقتى که نشست، وقتى که انحناهاى طبیعى تنش نیمکت سنگى را مثل رودى آرام لمس کردند، با…
آخرین نوشته های من
-
-
اینروزها بیش از هرچیز دلم رهایی میخواهد آسوده و سبکبال روی دستان باد.. آنقدر سبک که هیچکس حضورم را نفهمد! فارغ و قهقهه زنان میان وسوسهٔ تن عریان شاخسارِ بیتاب…
-
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست روزی…
-
روز و شبهای بسیاری دستخوش نوع آزارندهای از نگرانیهای بیهویت بودم. از همانها که افکارت را به ویرانههای ناکجاآباد پرت میکنند و تو وسط بیغولهای متعفن باقی میمانی. نمیدانی چقدر…
-
پیشنوشت: پیرو پست قبل: « دربارهٔ نقد »، کامنتی از سجاد عزیز دریافت کردم که دیدم ممکن است دغدغهٔ دیگر دوستانم نیز باشد؛ ترجیح دادم در پستی مجزا به او…
-
مدتی قبل کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار از دکتر سریع القلم را می خواندم که در قسمتی از آن در باره نقدناپذیری ایرانیان صحبت کرده بود. می گوید: ”…
-
سرمای هوا به زیر پوستم نفوذ میکند ولی من دیگر به خانه بازنمیگردم.. قدمزنان با کفشهایی که پشت پای راستم را میزند از خیابانهایی که روزی تلخترین نفسهایم را در…
-
پیش نوشت: این نوشته برگرفته از مقاله ای ست از Mike Elgan که در سپتامبر۲۰۱۷ منتشر شده است. لینک مقاله در تعبیر عام، دورکاری، به انجام کار در مکانی…
-
زندگی مانند دویدن در جادهٔ دوی استقامت است. آدم باید توانش را تا لحظهٔ آخر میان مسافت تقسیم کند. به جایی میرسد که دیگر جسمش در اختیارش نیست ولی همچنان…
-
چندی پیش نوشتم : «باور دارم پرسشِ خوب، خیلی سریعتر و بهتر از پاسخهای خوب، ما را به حقیقت نزدیک می کند. و هنر در پرسیدن و طرح پرسش است،…
-
از آخرین باری که در وبلاگ می نوشتم چندماهی می گذرد. ماههایی که دستخوش فراز و نشیبهای بسیاری بود. اواخر تابستان بود که تصمیم گرفتم کوچ که همیشه و هرلحظه…
-
ما در توهمی سراب گونه غوطه وریم. تماماً شبیه سرگشتگانی شده ایم در دل بیابان، که در جستجوی یک خواب بیدارگونه می دویم و نمیرسیم. خوابی خوش که در بیداری…
-
وقتی داری می نویسی، خب داری مینویسی. اما اگر از خود بپرسی چرا داری می نویسی؟ آنوقت دیگر نمی توانی بنویسی و یا دست کم نوشتن برایت دشوار می شود.…
-
تا امروز هرکسی از این حوالی رد شد و حال مرا پرسید، بی وقفه صورتم را به لبخندی کش دادم و گفتم: خوبم! ولی دروغ چرا؟ اگر بخواهم دروغ بنویسم…