نوشته های گاه و بی گاه من
مدتی ست که وقتی از هجوم افکار رنج میبرم یا در پایین ترین حالت انرژی قرار دارم و به خوبی قادر به تصمیم گیری و انتخاب نیستم و امید از…
نوشته های گاه و بی گاه من
مدتی ست که وقتی از هجوم افکار رنج میبرم یا در پایین ترین حالت انرژی قرار دارم و به خوبی قادر به تصمیم گیری و انتخاب نیستم و امید از…
پیش نوشت: همهٔ ما کموبیش با اثرات کم خوابی مثل: بداخلاقی، سردرد،اضافهوزن،حواسپرتیوعدمتمرکز،افزایشفشارخون و بیماریهای قلبی،ناتوانییادگیری و مشکلات حافظه و.. آشنا هستیم. آنچه که برای من در میان محتوای دومقالهای که…
هامون الان که برایت مینویسم، تنها چند ساعت به پایان سال باقیمانده. همه در تکاپوی تحویل سال جدیدند و من گوشهای نشستهام و به هیاهوی گنجشکان گوش میدهم. چندروزیست «زمان»…
میدویدم میان گندمزاری بیانتها و خوشه خوشه شادی میچیدم و شب در گلدان خانهام میگذاشتم. فردا خانهام گندمزاری دیگر بود و من، دخترکی که در انتظار تو بر تن این…
هامون لحظات بسیاری در زندگی وجود دارد که در میان جمع قرار میگیری و حواست جای دیگریست. کتاب میخوانی و پاراگرافها بیمحابا از جلوی چشمانت میگذرند. میخوانی بیآنکه حتی واژهای…
امشب، دقایق طولانی به این آتش خیره بودم از لحظهٔ روشن شدنش تا سوختن آخرین هیزم.. یکی از لذتهای کوچک زندگی برای من همین است.. اینکه غرق در همان لحظه،…
آرام بگیر امشب ، ما هر دو پر از دردیم در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم داغیم، نمیفهمیم تا فاجعه راهی نیست سردیم، نمیخواهیم از فاجعه برگردیم از مرهم…
به کرّات پیش آمده که وقتی دلیل رفتاری را از دوستان یا اطرافیانم جویا شدم، انگشت تقصیر سمت پدر و مادر خود گرفتهاند و آنها را مقصر بیچون و چرای…
زیباترین زن زندگیم را امروز دیدم… با او قرارى در خیابانى داشتم و وقتى که نشست، وقتى که انحناهاى طبیعى تنش نیمکت سنگى را مثل رودى آرام لمس کردند، با…
اینروزها بیش از هرچیز دلم رهایی میخواهد آسوده و سبکبال روی دستان باد.. آنقدر سبک که هیچکس حضورم را نفهمد! فارغ و قهقهه زنان میان وسوسهٔ تن عریان شاخسارِ بیتاب…
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست روزی…
روز و شبهای بسیاری دستخوش نوع آزارندهای از نگرانیهای بیهویت بودم. از همانها که افکارت را به ویرانههای ناکجاآباد پرت میکنند و تو وسط بیغولهای متعفن باقی میمانی. نمیدانی چقدر…
سرمای هوا به زیر پوستم نفوذ میکند ولی من دیگر به خانه بازنمیگردم.. قدمزنان با کفشهایی که پشت پای راستم را میزند از خیابانهایی که روزی تلخترین نفسهایم را در…
زندگی مانند دویدن در جادهٔ دوی استقامت است. آدم باید توانش را تا لحظهٔ آخر میان مسافت تقسیم کند. به جایی میرسد که دیگر جسمش در اختیارش نیست ولی همچنان…